لحظه لحظه هاتون شکلاتی
|
و همان روزی که دست هایم را -مخصوصا- دست راستم را بد عادت میکنی
همان شبی که غم هایم دایره های ی توپُر بلورین میشوند روی گونه هایم
همان روزی که تلاش میکنم حتی پلک هم نزنم تا بیشتر ببینمت
همان شبی که زودتر از شب های دیگر خواب چشمانت را آرام آرام پّر میکند
همان روزی که آهسته نگاهم میکنی آهسته صدایم میکنی آهسته لبهایم را با سر انگشتانت لمس میکنی
همان شبی که عطرت چسبیده به دستانم و تا خود صبح میبویمت
همان روزی که میخندم ، همان شبی که میگریم...
همین امروز .... همین امشب....
نظرات شما عزیزان: